خـــــــود کـــــــرده را تــــــدبـــــــيــــــر نــــيـــســــت

خـــــــود کـــــــرده را تــــــدبـــــــیــــــر نــــیـــســــت 
روزي بود، روزگاري بود. آسيابان مهرباني بود که توي آسياب خودش گندم ديگران را آرد مي کرد و کاري به کار مردم نداشت.
روزي، ناگهان در آسياب باز شد و غولي وارد آسياب شد. غولي بزرگ و پشمالو. غولي که آسيابان نمي دانست براي چه از آسياب او سر در آورده است.
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 13:0 توسط محمد امین پور
|
